خدایا، ای اگاه به هر لحظه از حال بنده ات
ای که بنده ای را آفریدی که گاهی بی خبریش را موجب شادمانی و ارامشش گردانیدی
آری
گاهی بنده ات انقدر ظرفیت ندارد که ببیند اتفاقی برای انجه دوستش دارد در حال رخ دادن است
و به اذن خود، انچه رخ میدهد را از چشمان و نظرشان مخفی میکنی
حتی گاهی از چشم فرشتگان مقربت
ای کاش میشد یکبار این صحنه را ببینیم و ببینیم چگونه در این حال فرشتگانت در حال پر پر شدن هستند و تو خود به اذن خود پرده ای را در برابر چشمانشان میکشانی که ببینند گناه بنده ات را
اری، و شاید ندا میکنی که نبینید که این بنده ، بنده ی من است. اگر ظرفیت ندارید بنینید .
من خدای اویم، به غیر من کسی خدای او نیست . نبینید که اذیت نشوید
من میمانم تو در این حال ایندر هوای بنده ات را داری، آنگاه که بنده ات سر به سجده گذشته چگونه فرشتگانت سر از پا نمیشناسند و هل هله کننان خنده سر مست سر میدهند
تو چقدر خدایا خوشحال میشوی
انگاه که بنده ات در سجده تو را میخواند . چه میکنی
اغوش خود را باز کرده ای و شاید فرشتگانت فریاد میکنند که سر برندار از این خمار مستی .
نمیدانی که چه میکنی این بنده که اگر میدانستی سر از سجده برنمیداشتی . و خدایت از این حال تو چقدر مسرور است
خدایا، چه میشود مارا با این غفلت
حال که خود اندکی از آن مهر را در دل پدر قرار دادی که آنگونه در فراغ فرزند جان میدهد . چه کند تااز حال کودک آگاه شود
چه کند!
و شاید این بی خبری حکمتی باشد از حکمت های تو
اینه امروز تشنه تر از هر زمانی است
هر زمان دیگری
اینبار دریافته که مسیر همان مسیر پدر است و بی تابی کودک را تنها گام نهادن در مسیری که پدر گام نهاده، برآورده میکند
پس در این مسیر حرکت خود را شروع میکند
و انتظار و تنهایی در این مسیر جز با مدد خالق آینه، امکان پذیر نیست
پس اگر همراهی لازم است خدا نیر بستر ساز آن است
حتما
دلسوز بودن برای همه
چه گردابی است میان بیتابی و صبر
و شاید همین است که باعث رشد هر دلی است
گرداب و برزخ میان خوف و رجا
برزخ میان عجب و غرور
برزخ میان .
آری گاهی ندایی خدایی تو را امیدوار میکند
و گاهی ندایی دنیایی تورا نا امید
و ندایی شیطانی تو را مایوس
گاهی به امید وعده خدا پر ازنشاط میشو
و گاهی با نشانه ای دنیایی او را فراموش میکنی
گاهی با حرفهای دیگران غرق در ناامیدی میشوی
و گاهی با ندایی درونی، پرتویی از امید را در خود میبینی
و در انجاست که در میابی تنهایی خود را
و پناهی که دریابد تو را
پس پناه میبری به قدرتی که بتواند تورا از این برزخ و گرداب نچات دهد
و وعده ای که اجابتت میکند
آری
وعده ای خدا حتما عملی خواهد شد
و اوست که دستی بالاتر از همه دستهاست
باور میکنیم.؟
باور کنیم
با دانه دانه اشکهایمان
انگاه که در تنهایی شب در اوج ناامیدی در پای سفره ای به پهنای آسمان نشسته ای
سفره ی دل میگشایی
پس از بیان کلماتی که خوبان درگاهش با آن با او حرف میزدند
انگاه لب به سخن میگشایی و میگویی .
خدایا
اگاهی به انچه بر من میگذرد
بر این بنده ی که هر لحظه به اتفاقی به مانند تکه چوبی در دریا به این سو و ان سو پرتاب میشود
چه میشود مرا بی تو ای خدا
دریاب مرا و ببین حال مرا که مرده را تو زده میکنی
و دل مردگان را تنها تو شفا بخشی
هنوز انقدر دلم نمرده که تورا فراموش کنم
چرا که جز تو کسی را ندارم
پس ببین چه بر من میگذرد و در این طوفان تنهایی به دادم برس
قسم به پاکی دانه دانه اشکهایی که چنان معصومانه از دیده ی کودک در دل شب جاری میشود
بر روی بالشتکی که هنوز از دانه دانه اشکهای شبهای قبل هنوز نمناک است.
و هنوز به هزاران امید آنرا در اغوش میگرد که شاید.
خدایا
چه میشود این بیتابی اینه داری اینه را که چنین شانه هایش لرزان است و تاب نگهداری این اینه را دیگر ندارد
در ان سوی چه خبر است!
پس ما نیز به امید منتظریم تا برسد روز تحقق همان وعده
و اکنون و هنوز از خستگی لرزش شانه ها و دیدن جاری شدن دانه دانه اشکهای طفل، چشم به اسمان دوخته ایم تا از این انتظار خسته و به خواب رویم
همین.و همینا!
امروز اینه در محفل کسی اینه داری میکند تا حرفهایی را بزند که شاید سالهاست طفل منتظر شنیدن ان باشد
اینه سخت است برایش امانتداری این حرفها
امید دارد بتواند زنگار دل اینه کوچکترین خللی در این بازتابی بوجود نیاورد
پس پدر بازگو از انچه در دل داری
سلام دخترم
زیبا دخترم
مهربان دخترم
مظلومم
عزیز از جانم که هر نفست برایم پر معناست
تک تک نگاههایت را میشناسم
تک تک حرفها و کلماتت را میشناسم و میدانم در پشت انها چه غصه ها نهفته
ای کاش میدانستی که میدانم
و از ان بیشتر بدانی که چه حرفهایی در سینه دارم که فرصت و مجان بیانش هیچوقت فراهم نشد
اری
امشب و در این ساعت از تکه اینه خواسته ام تا برایت قلم بزند و این حرفها را به قلم تحریر در آورد
و اگر میشد و قواعد هستی رخصتی میداد تک تک حرفهایم را برایت معنا میکردم
در آن هنگام که دست بر موهایت میکشم
و دانه دانه اشکهایت را از گونه هایت پاک میکنم
و دستهایت را میفشارم
و برخی حرفها را در نگاهت نگاهی که دیگر از گره خوردنش عبایی نداری .
میدانم همه ی اینها را .
میدانم که غصه و فشار زمانه و نیازهایی که در دل داری باعث شده از انچه در عقیده داری شاید فاصله بگیری
و اولینش نیاز به پدر
که میدانم چقدر دوست داشتی در اغوشت هر شب نجوایی بخوانم .
تا ارام ارام به خواب روی
اما دخترم
بسیاری حرفهاست که باید برایت بگویم
نمیدانم از کجای حرفم برایت بگویم که بدانی و ای کاش میشد همه ی حرفها را با کلمه ای و نگاهی به دلت انتقال داد
اما سخت است دخترم
مهربانم
چقدر دوست دارم ان نگاه پر از حیایت را که جسارت گفتن عبا نداشتن گره خوردنت را از خودم به ارث برده ای . دوستت دارم و میدانم چرا این حرفها را میزنی
اما بدان
به هزار و یک دلیل که خود این لفظ را خوب میشناسی باید نمی بودم
اما مهمترین آن را برایت بگویم که صد باشد دلیلش و مابقی را خود بخوان از این مجمل
دخترم مهربانم یا . دخملم
گل مهربانم
چقدر دلم میخواهد از این قربان صدقه ها بروم
اما مجالی نیست و فرصت اندک
مهربان دخملم
تو میدانی که خدایی هست و فرستادگانی برگزیده از نسل سلاله پیغمبر ص فرستاد تا بر آن چیزی که راه صحیح است رهنمونمان کند
راهی که بهترین راههاست
راهی که علی ع و فاطمه س و فرزندان پاکش در آن گام نهاده و برای آن راه از همه چیز خود گذشتند
و حسین و فرزندانش جلوه ای عظیم از آن شدند و زینب علیها سلام، بار عظیم این رسالت را پس از آن مصیبت عظیم بر دوش گرفت و به سلامت به سرمنزل مقصود رساند و آنجا که وظیفه اش به پایان رسید . آری
تو خود محرم برخی از این رازها شدی که شاید بهتر از من به ان واقف شدی
اما بگذار از حقایق دیگری نیز برایت بگویم
آری، علم روز به روز در غرب در حال پیشرفت است و هر روز پرتویی از نور حقیقتی که سالهای سال ائه معصومین ما بر ان تاکید داشته اند را با هزار دلیل و مدرک به اثبات میرساند البته اگر انصاف داشته باشند
اما دخملم هر کس فرصتی دارد و ما بنا نیست هزاران راه نارفته و رفته آنان را دوباره چک کنیم
چرا که میدانیم علی ع واقف به همه ی امور بود جز پیروی از راه خود ، هیچ راهی را . هیچ راهی را کامل نمیدانست
پس ماه از یک سوی راهی داریم که شکوفاگر و سرمنزل مقصود است اسمانی است که پروازگر روحمان به اندازه ی بزرگیمان
و از طرفی هزار راهی که هر چند ممکن است اندکی لذتی مقطعی در چند منزل برایمان فراهم کند . اما بعدش فنا پذیر است و سزوار انچه ماست ، نیست
پس در این میانه چه میکردم دخترم
آری، آنهایی که تو دیدی برخی هم رزمانی که موجبات ناراحتی و حتی دلگیری مرا فراهم میکردند، همانهایی هستند که امروز با هزار قدرت فکر در توجیه کارهایشان بر می ایند
حتی ذره ای عوض نشده اند دخترم
چه میتوانستم بکنم با انها هم مسیر شوم و یا در مسیری که میدانستم راه صحیح است گام نهم .؟
در این جدال درونی با محبت به فرزند و همسرم که از جان دوست تر میداشتم چه میکردم
از آغوش گرم مادر و پدرم . که تو خود میدانی چقدر دوستشان داشتم
اما آن زمان که یاد وداع بزرگ دختر امام حیسن ع با دردانه اش می افتم که ان چه هدفی عظیم و بزرگی است که باید این مهر و محبت را فدای آن کرد . آرام میگیرم
آری، هر کدام از ما هر لحظه در امتحانی هستیم و چیزی را فدای چیز بزرگتر دیگری میکنیم
که میدانم بهتر از من با علمی که به آن داری واقف تری
پس . در این جا بگذار بگویم که چقدر دوستت دارم و هنوز هم هنوزه با وعده ای الهی چشم نگرانم به دنبال امور توست
و امید دارم هر لحظه به آنچه به ان سزاواری نزدیکتر شوی
که میدانم سخت است امتحانات خدا در این روزگار
پس صبر پیشه کن و بانوان بزرگی چون حضرت زهرا سلام الله و زینب کبرا را سر لوحه خود قرار دهی و بدانی که آنها با همه ی دلایل از ما بهتر میدانستند که راه حق کدام است و راه باطل باطل است و باطل
و هر لحظه به انچه برایشان تکلیف شده عمل میکردند
پس بدانیم که هر کدام از ما تکلیفی است که خداوند بر اساس آن و نه بیشتر انتظاری دارد و هر لحظه در ازمونی
دخترم مهربان و عزیزتر از جانم که میدانی چقدر دلم میخواهد هر لحظه نفس نفس صدایت کنم
دوستت دارم و از تو میخواهم به همه ی امور و آنچه گذشته فکر کنی و در این راهی که انتخاب کرده ای صبر پیشه کنی و بدانی همه اینها آزمونی است برای رشد ما
پس در آن بهترین نمره را بر انچه بر تو تکلیف شده کسب کن
دوستت دارم
---------------------
و اینه را فقط مات و مبهوت است به این کلمات و آمانتداری که شاید نمیدانم!
چه میشود این ایام را بر اینه .
ترک های فراغ و زنگارهای زمانه انچنان در این روزهای پاییز بر دستان خود را بر اینه میگشایند گویی یارای مقاومت آینه در برابرشان نیست.
شاید باید آینه دست باز کند و بگوید
ای ترک ها مرا در اغوش گیرید و این زنگار زمانه مرا در خود محو کنید که شاید شما آن گم گشته ام باشید
شاید این حسرت در این تاریکی فراغ و دلتنگی های شبانه پرده براندازد.
اما باز نه.
هیچ نشد
چه میشود آینه را خدا . نظری و عنایتی
پدر را مست در میان یارانی که فرسنگها از این تکه پاره فاصله گرفته
در ساحلی پر از نور و شوق
و طفلی که شاید مست در بازی زمانه گاه گاهی در میان جمع و صداهای بلند تا نشنود صدای طفل درون را
و شاید دلتنگ به کنجی فرو رفته و دامن غصه به بغل گرفته
و شاید . نمیدانم
اینه چقدر دیوانه وار به در و دیوار قفسی میزند که هر کدام ترک و هر کدام زنگاری بر او نقش میزند
شاید باید به این نقشها نظاره کند
با زنگارش نقش زیبا خیال کند و در میان این غوغا تصویر خود را نقشی از آن دو محو کند تا تا که پنهان شود تنها تصویری از جامانده از آینه را
و امیدی که شاید .
نمیدانم
انقدر میدانم که میشنوم هنوز و اینه هر چند چشمانش دیگر سویی ندارد و گاه سرابی را که نه به دیده، ک به دل بر خود خیال میکند، مستانه شوق میکند
و شاید .
شاید در این میانه هم باید زیبایی دید
شنوایی هم موهبتی است
باید خوب شنید
کجاست ان طفلی که مستانه فریاد میکند پدر را در ان هیاهویی بی ریشه ی دوستانش که مستند و غافلند از انچه باید باشد
میشنوم و هنوز فریاد میکنم
انقدر فریاد خواهم کرد تا بشنود و بداند این دل در عمق آن زنگار و ترک های بسیار ، هنوز امیدوار است و شنواست
چه میشود گفت . شاید این راه همان راه سختی است که بعدش یوسرایی است. شاید
آینه باور کن که حتما.
حتما
تیک تیک زمان . و هر یک سفید میکند مویی از موی اینه را
درباره این سایت