چه گردابی است میان بیتابی و صبر
و شاید همین است که باعث رشد هر دلی است
گرداب و برزخ میان خوف و رجا
برزخ میان عجب و غرور
برزخ میان .
آری گاهی ندایی خدایی تو را امیدوار میکند
و گاهی ندایی دنیایی تورا نا امید
و ندایی شیطانی تو را مایوس
گاهی به امید وعده خدا پر ازنشاط میشو
و گاهی با نشانه ای دنیایی او را فراموش میکنی
گاهی با حرفهای دیگران غرق در ناامیدی میشوی
و گاهی با ندایی درونی، پرتویی از امید را در خود میبینی
و در انجاست که در میابی تنهایی خود را
و پناهی که دریابد تو را
پس پناه میبری به قدرتی که بتواند تورا از این برزخ و گرداب نچات دهد
و وعده ای که اجابتت میکند
آری
وعده ای خدا حتما عملی خواهد شد
و اوست که دستی بالاتر از همه دستهاست
باور میکنیم.؟
باور کنیم
با دانه دانه اشکهایمان
انگاه که در تنهایی شب در اوج ناامیدی در پای سفره ای به پهنای آسمان نشسته ای
سفره ی دل میگشایی
پس از بیان کلماتی که خوبان درگاهش با آن با او حرف میزدند
انگاه لب به سخن میگشایی و میگویی .
خدایا
اگاهی به انچه بر من میگذرد
بر این بنده ی که هر لحظه به اتفاقی به مانند تکه چوبی در دریا به این سو و ان سو پرتاب میشود
چه میشود مرا بی تو ای خدا
دریاب مرا و ببین حال مرا که مرده را تو زده میکنی
و دل مردگان را تنها تو شفا بخشی
هنوز انقدر دلم نمرده که تورا فراموش کنم
چرا که جز تو کسی را ندارم
پس ببین چه بر من میگذرد و در این طوفان تنهایی به دادم برس
قسم به پاکی دانه دانه اشکهایی که چنان معصومانه از دیده ی کودک در دل شب جاری میشود
بر روی بالشتکی که هنوز از دانه دانه اشکهای شبهای قبل هنوز نمناک است.
و هنوز به هزاران امید آنرا در اغوش میگرد که شاید.
خدایا
چه میشود این بیتابی اینه داری اینه را که چنین شانه هایش لرزان است و تاب نگهداری این اینه را دیگر ندارد
در ان سوی چه خبر است!
پس ما نیز به امید منتظریم تا برسد روز تحقق همان وعده
و اکنون و هنوز از خستگی لرزش شانه ها و دیدن جاری شدن دانه دانه اشکهای طفل، چشم به اسمان دوخته ایم تا از این انتظار خسته و به خواب رویم
همین.و همینا!
درباره این سایت