چه میشود این ایام را بر اینه .
ترک های فراغ و زنگارهای زمانه انچنان در این روزهای پاییز بر دستان خود را بر اینه میگشایند گویی یارای مقاومت آینه در برابرشان نیست.
شاید باید آینه دست باز کند و بگوید
ای ترک ها مرا در اغوش گیرید و این زنگار زمانه مرا در خود محو کنید که شاید شما آن گم گشته ام باشید
شاید این حسرت در این تاریکی فراغ و دلتنگی های شبانه پرده براندازد.
اما باز نه.
هیچ نشد
چه میشود آینه را خدا . نظری و عنایتی
پدر را مست در میان یارانی که فرسنگها از این تکه پاره فاصله گرفته
در ساحلی پر از نور و شوق
و طفلی که شاید مست در بازی زمانه گاه گاهی در میان جمع و صداهای بلند تا نشنود صدای طفل درون را
و شاید دلتنگ به کنجی فرو رفته و دامن غصه به بغل گرفته
و شاید . نمیدانم
اینه چقدر دیوانه وار به در و دیوار قفسی میزند که هر کدام ترک و هر کدام زنگاری بر او نقش میزند
شاید باید به این نقشها نظاره کند
با زنگارش نقش زیبا خیال کند و در میان این غوغا تصویر خود را نقشی از آن دو محو کند تا تا که پنهان شود تنها تصویری از جامانده از آینه را
و امیدی که شاید .
نمیدانم
انقدر میدانم که میشنوم هنوز و اینه هر چند چشمانش دیگر سویی ندارد و گاه سرابی را که نه به دیده، ک به دل بر خود خیال میکند، مستانه شوق میکند
و شاید .
شاید در این میانه هم باید زیبایی دید
شنوایی هم موهبتی است
باید خوب شنید
کجاست ان طفلی که مستانه فریاد میکند پدر را در ان هیاهویی بی ریشه ی دوستانش که مستند و غافلند از انچه باید باشد
میشنوم و هنوز فریاد میکنم
انقدر فریاد خواهم کرد تا بشنود و بداند این دل در عمق آن زنگار و ترک های بسیار ، هنوز امیدوار است و شنواست
چه میشود گفت . شاید این راه همان راه سختی است که بعدش یوسرایی است. شاید
آینه باور کن که حتما.
حتما
تیک تیک زمان . و هر یک سفید میکند مویی از موی اینه را
درباره این سایت